۱۳۹۵ آذر ۱, دوشنبه

حکایت اسب عصاری

من تاکنون بارها و بارها این سؤال را از خودم پرسیده ام که آیا امر و عملی پست تر و پوچ تر از "نماز" تابحال دیده شده است؟ آیا فعل و رفتاری فرومایه تر و سفیهانه تر و احمقانه تر از نماز خواندن ممکن است از انسانی عاقل و متعادل سر بزند؟ آیا تن سپردن به خرافی ترین معتقدات و جاهلانه ترین اعمال و تکرار یاوه ترین سخنان وحوش بیابانگرد عربستان در چهارده قرن پیش، اساساً از بشر زمانۀ ما پذیرفتنی است؟

خاطرم هست سال ۹۰ در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر زمانیکه صدای اذان و آوای وحش بر می خاست، تعدادی زندانی مانند حشمت الله طبرزدی و عیسی سحرخیز و احمد زیدآبادی که در جامعۀ امروز ایران درست یا غلط، روشنفکر و نویسنده و روزنامه نگار و فعال و مبارز سیاسی شناخته می شوند - و چه بسا کسانی جهت رهبری و راهنمایی جامعه فی المثل به ایشان چشم دوخته باشند - حرکات الاکلنگی زشتی را شروع می کردند که شاید بتوان از یک پیرزن عجوزۀ بیسواد و بی خبر روستایی فرومانده در پشت کوه ها و یا از خمیرگیر نانوایی و سبزی فروش محله به عنوان امر و علاقه ای شخصی و خصوصی، دید و توجیه و تحمل کرد؛ اما مشاهده چنین رفتار جاهلانه و ارتجاعی از این اشخاص سرشناس که بدون شک داعیه محبوبیت و تاثیرفکری در میان گروهی از مردم را یدک می کشند به غایت باورنکردنی و حیرت انگیز بود. پس در این روزگار مدرن که آفتاب به آفتاب اندیشه های تازه و نو و بدیعی در جهان ظهور می کند، تفاوت اینان با یک آخوند منبریِ روضه خوانِ مردم فریبِ خرافه فروش که رسماً لباس جادوگرها و جنگیرها را پوشیده و بوی تعفن پسماندگی افکارش زندگی را غیر قابل تحمل کرده در چیست؟ 
اینکه روزی چندین نوبت سر خود را پی در پی به زمین بکوبی و ماتحت خود را هوا کنی و رو به مقعدِ ملک سعود و ملک فیصل و ملک عبدالله ولاالضالین - ولاالضالین بگویی و غرق در اوهام از موهومی بخواهی که تو را به راه وهم آلود "راست" هدایت کند، آیا حقارتبار و شرم آور نیست؟ آیا اینکه مدام تکرار کنی: نه می زاید نه زاییده شده ، نه می زاید نه زاییده شده، نه می زاید نه زاییده شده... واقعاً در شأن انسانی صاحب خرد است؟

من در خانۀ خودم هرگز اجازه نمیدادم هیچ شخصی یا مهمانی به این عمل توهین آمیز مبادرت کند. مثل این می ماند که اجازه بدهم جادوگری از قبایل وحشی جنگل های آفریقا در سالن پذیرایی آپارتمان من، کف سالن آتش روشن کند و با مقداری روده و امعاء و احشاء متعفن گاو و خوک که به سر و تن خود آویخته، گرد آتش بچرخد و اوبومبا...اوبومبا...اوبومبا کند. داد و فریادهای ابلهانه سر دهد و صداهای زشتی از خودش تولید کند.
یادم است در آن تاریخ عیسی سحرخیز از برخی مشکلات جسمی رنج می برد و به کمک ویلچر رفت و آمد می کرد. همین ناتوانی موجب شده بود که وی ناگزیر نشسته بر صندلی و در پشت میز نماز بخواند. مهر نماز را روی میز وسط سالن قرار می داد و همانجا سرش را دائماً بر سطح میز می کوبید. آن وقت من به اطرافیانم می گفتم از این لحاظ که در این روش لااقل ماتحتش را در مقابل نگاه دیگران وقیحانه هوا نمی کند باید از وی تشکر نمود!

شگفت اینکه در یکی از مثل های اهانت آمیزی که آخوندها و مسلمان های سیاه فکر از قدیم الایام رواج داده اند، آمده است که صبح ها دقیقاً همان ساعت که مردم برای نماز بیدار می شوند، سگ ها بخواب میروند! در این مثال انسان عاقل و خردمند که از رفتاری طبیعی برخوردار است به سگ که نزد ایشان پلید و نجس شمرده می شود تشبیه شده است. به زعم مسلمان ها درست همان مقطع زمانی که شیرین ترین وهله خواب شبانه است باید به عملی به غایت نابخردانه و خرافی اختصاص یابد. کمااینکه هم اینان به خود اجازه می دهند در این وقت و ساعت با پخش اذان و زوزه های دراز توحش از بلندگوهای مساجد، خواب خوش را از دیگران سلب کنند. بنا به همین سرشت تجاوزگر حتا گفته شده است که بهتر است نماز صبح با صدای بلند خوانده شود!

این حقیقت که حاکمان جمهوری اسلامی هرساله میلیاردها تومان از دارایی های کشور را صرف تبلیغ نماز و تشویق مردم به سفاهت و نادانی می کنند و ستاد اماله نماز و سازمان و تشکیلات عریض و طویل پرهزینه ای به این منظور دایر کرده اند، دلیل درستی بر تأثیر مخرب نماز بر عقل و خرد انسان و  دورنمودن و غافل کردن او از واقعیت زندگی است. چرخش بی نتیجه و دورباطل نمازهای پنجگانه و سخنان یاوه و خزعبلات پوچی که دائماً تکرار و تکرار می شود، زیاد طول نمی کشد که انسان را گرفتار خفت عقل می کند.
هیچ عملی به اندازۀ نمازهای پنجگانه رفتار مسلمانان را به زندگی اسب عصاری شبیه نمی سازد. آن حیوان بیچاره چون با چشمان بسته به دور چرخ روغن کشی می گردد، دچار این توهم است که در حال رفتن به پیش و نقل مکان است. درصورتی که حرکتش نه انتقالی بلکه حرکت وضعی است و در تمام عمرش متوقف بوده است.( حتما در نوشتاری دیگر به این ویژگی بارز اسلام و قرآن که از آن فعلاً به «تز توقف» اسم می برم مفصلاً خواهم پرداخت.)

ریمون آرون نویسنده و متفکر فرانسوی در کتاب دوجلدی خاطرات خود، در آن قسمت که موضوع گفت و گویی خردمندانه با یکی از همقطارانش را دربارۀ مسائل سیاسی و اجتماعی شرح می دهد، می گوید از اینکه در میان سخنان طرف مقابلش ناگهان می شنود (آنهم نه بروشنی و باصراحت) که وی از چیزی بنام "خدا" یاد می کند بسیار شگفتزده می شود. حیرت می کند. می بیند که طرف به جاده خاکی زد. یا به اصطلاح مکانیک های اتومبیل آب و روغن قاطی کرد. می بیند که گفت و گو، منطق انسانی و علمی و خردگرایانه خود را از دست داده است. در نظر ریمون آرون طرف مقابلش دیوانه و خُل و چِل ظاهر می شود. در این صورت گفت و شنود اساساً ممتنع و منتفی است.
حال در نظر بگیریم که وقتی دخالت دادن فقط یک مورد از مقولات موهوم بنام «خدا» در مسائل و موضوعات زمینی و بشری، می تواند فرد را از دایره وجود طبیعی و متعادل انسانی خارج کند، آنگاه چه تعریفی از ملت ایران که غرق در باتلاق خرافات و جهالت اسلام نفس های آخر را می کشد می توان بدست داد؟ اگر از این دریچه به جامعۀ امروز ایران بنگریم خواهیم دید که نه فقط خدا و پیغمبر و قرآن و نماز و روزه، بلکه خَرچُسونه هایی بنام اهل بیت و امام ته چاه فاضلاب و دست بریدۀ حضرت عباس و ماتحت کثیف علی اصغر و هزاران جنازه و استخوان و سنگ و چوب مقدّس و خرافۀ دیگر آنچنان ذهن و زبان و زندگی مردم ما را اشغال و آلوده کرده است که تنها این نیست که عقل و خرد و منطق گم گشته، بلکه اساساً موجودی بنام انسان در این میانه غایب است. 

با این حساب که تحصیلکرده و باسواد و نویسنده و فعال سیاسی ما تا این حد اسیر معتقدات جاهلانۀ مذهبی است، آیا امیدی هست که توده های مردم عادی هرگز بتوانند زندگانی و امور و افکار خود را عقلانی کنند و یا اینکه به واقع فقط نام «دارالمجانین» بر این جامعه زیبنده است؟!
---------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com